یکی از مواردی که خیلی انسان را تحت تاثیر قرار می داد و بغض گلوی آدم را می گرفت؛شهدایی بودند که با برانکارد دفن شده بودند و این نشان دهنده این بود که آنها به حال مجروحیت دفن شده اند.در منطقه والفجر یک در فکه،زیر ارتفاع 112،به پیکر شهیدی بر خوردیم که روی برانکارد،آرام و زیبا دراز کشیده بود.سه تا قمقمه آب کنارش قرار داشت.هر سه تای قمقمه ها پر بودند از آب.احساس خودم این بود که نیروها هنگام عقب نشینی نتوانسته اند او را با خودشان ببرند،برای همین،هر کسی از راه رسیده،قمقه اش را به او داده تا حداقل از تشنگی تلف نشود.او آرام به دوی برانکارد خفته و به شهادت رسیده بود.رویش را انبوهی از خاک پوشانده بود و گیاهان خودرو منطقه بر محل دفن او سبز شده بودند.چند شقایق سرخ هم آنجا به چشم می خورد.
یکی از روزها که خاکها را به دنبال شقایقهای پنهان،می کاویدیم،در اطراف ارتفاع 112 فکه،به پیکر چند شهید برخوردیم که همه شان آرام و زیبا بروی برانکارد خوابیده و شهد شهادت نوشیده بودند.یکی از آنان لباس سبز و زیبای سپاه بر تن داشت و با اینکه بیش از ده سال از شهادتش می گذشت،ولی رنگ سبز لباس او همچنان زیبا و تمیز خودنمایی می کرد.شروع کردیم به جستجو میان پیکر شهدا بلکه پلاک و یا کارت شناسایی از آنها بیابیم.دگمه های لباس سپاه او را که باز کردیم،متوجه یک گلوله عمل نکرده خمپاره 60 میلیمتری شدیم که مستقیم بر روی بدن او اصابت کرده بود.گلوله خمپاره ،کمر شهید و کف برانکارد را سوراخ کرده و در زمین نیز فرو رفته بود.با احتیاط تمام ،گلوله خمپاره را از بدن او خارج کردیم و به کناری نهادیم.یک آن برگشتم به هنگامه عملیات والفجر یک،بهار سال 62،زمانی که او زخمی بوده و ذکر می گفته،خمپاره ای بر بدن مجروحش فرود آمده و…